البستان المحروق : باغ سوخته
هذا البستان کبیر . الاشجار مثمره .... الفواکه کثیره ... التفاح ... الرمان .... الاعناب ..
این باغ بزرگ است . درختان میوه دارند . میوه ها بسیارند . سیب . انار . انگور
صاحب البستان شخص کریم یحّب الفقراء .
صاحب باغ شخص بخشنده و بزرگواری است که فقیران را دوست دارد .
فی البستان درباغ
اعزائی ! إجمعوا الفواکه . احملوا لاسرتکم .
عزیزانم ! میوه ها را جمع کنید . برای خانواده تان ببرید .
عزیزاتی ! إجمعن الفواکه ... احملن ..
عزیزانم ! میوه ها را جمع کنید . ببرید....
فی یوم من الایام در روزی از روزها
مرض صاحب البستان ... فطلب ابناءه و قال :
صاحب باغ مریض شد ... پس پسرانش را خواست و گفت :
یا اولادی ! ارحموا الضعفاء ! اعملوا لله
ای پسرانم ! به ضعیفان و ناتوانان رحم کنید . برای خدا کار کنید .
افتحوا باب البستان للبوساء . فانّ الثروه فانیه .
درب باغ را برای بینوایان باز کنید . پس قطعا ثروت از بین رفتنی است .
بعد وفاه الوالد بعد از مرگ پدر
الابن الاول : هذا البستان لنا. پسر اول : این باغ برای ما است .
الثانی : نعم .. هذا حقنا و لا حق للآخرین فیه .
دومی : بله . این حق ما است و دیگران هیچ حقی در آن ندارند .
الثالث : العمل بوصیه الوالد واجب .
سومی : عمل کردن به سفارش و وصیت پدر واجب است .
اعملا بوصیه . اشکر الله علی هذه النعمه .
به وصیت عمل کنید . خدا را برای این نعمت شکر کنید .
اجعلا حقا للسائل و المحروم . حقی را برای فقیر و بینوا و محروم قرار دهید .
ولکن .... ما قبلا ولی ..... نپذیرفتند . (قبول نکردند)
وفی بیوت البوساء و در خانه نیازمندان
نحن ما اکلنا شیئا منذ مده یا اماه .
ایمادر ما مدتی است چیزی نخورده ایم .
اعزائی ! اصبروا... اصبروا.. غدا نذهب الی البستان
عزیزانم . صبر کنید.. صبرکنید ... فردا به باغ می رویم .
فی البستان در باغ
الولدان : اخرجوا ... اخرجوا .. اترکوا ارضنا ... هذا البستان لنا ... اخرجن ... اذهبن ... اترکن .
دو پسر : بیرون روید . بیرون روید . زمینمان را ترک کنید . این باغ برای ما است .
بیرون بروید . بروید . ترک کنید .
فعلم الله سوء نیه الولدین .
پس خداوند نیت بد دو پسر را دانست .
صباح الیوم التالی صبح روز بعد
ذهب الاولاد نحو البستان ... اخذتهم الحیره
پسرها به سوی باغ رفتند .... حیرت و تعجب آنها را فرا گرفت .
کیف یمکن ؟ لا... لا ..
چگونه ممکن است ؟ نه...نه ...
منبع:abobakr231a.blogfa.com