الدرس الخامس : درس پنجم

البستان المحروق : باغ سوخته

هذا البستان کبیر . الاشجار مثمره .... الفواکه کثیره ... التفاح ... الرمان .... الاعناب ..

این باغ بزرگ است . درختان میوه دارند . میوه ها بسیارند . سیب . انار . انگور



صاحب البستان شخص کریم یحّب الفقراء .

صاحب باغ شخص بخشنده و بزرگواری است که فقیران را دوست دارد .



فی البستان درباغ



اعزائی ! إجمعوا الفواکه . احملوا لاسرتکم .

عزیزانم ! میوه ها را جمع کنید . برای خانواده تان ببرید .



عزیزاتی ! إجمعن الفواکه ... احملن ..

عزیزانم ! میوه ها را جمع کنید . ببرید....



فی یوم من الایام در روزی از روزها



مرض صاحب البستان ... فطلب ابناءه و قال :

صاحب باغ مریض شد ... پس پسرانش را خواست و گفت :



یا اولادی ! ارحموا الضعفاء ! اعملوا لله

ای پسرانم ! به ضعیفان و ناتوانان رحم کنید . برای خدا کار کنید .



افتحوا باب البستان للبوساء . فانّ الثروه فانیه .

درب باغ را برای بینوایان باز کنید . پس قطعا ثروت از بین رفتنی است .



بعد وفاه الوالد بعد از مرگ پدر



الابن الاول : هذا البستان لنا. پسر اول : این باغ برای ما است .



الثانی : نعم .. هذا حقنا و لا حق للآخرین فیه .

دومی : بله . این حق ما است و دیگران هیچ حقی در آن ندارند .



الثالث : العمل بوصیه الوالد واجب .

سومی : عمل کردن به سفارش و وصیت پدر واجب است .



اعملا بوصیه . اشکر الله علی هذه النعمه .

به وصیت عمل کنید . خدا را برای این نعمت شکر کنید .



اجعلا حقا للسائل و المحروم . حقی را برای فقیر و بینوا و محروم قرار دهید .



ولکن .... ما قبلا ولی ..... نپذیرفتند . (قبول نکردند)



وفی بیوت البوساء و در خانه نیازمندان



نحن ما اکلنا شیئا منذ مده یا اماه .

ایمادر ما مدتی است چیزی نخورده ایم .



اعزائی ! اصبروا... اصبروا.. غدا نذهب الی البستان

عزیزانم . صبر کنید.. صبرکنید ... فردا به باغ می رویم .



فی البستان در باغ



الولدان : اخرجوا ... اخرجوا .. اترکوا ارضنا ... هذا البستان لنا ... اخرجن ... اذهبن ... اترکن .

دو پسر : بیرون روید . بیرون روید . زمینمان را ترک کنید . این باغ برای ما است .

بیرون بروید . بروید . ترک کنید .



فعلم الله سوء نیه الولدین .

پس خداوند نیت بد دو پسر را دانست .



صباح الیوم التالی صبح روز بعد



ذهب الاولاد نحو البستان ... اخذتهم الحیره

پسرها به سوی باغ رفتند .... حیرت و تعجب آنها را فرا گرفت .



کیف یمکن ؟ لا... لا ..

چگونه ممکن است ؟ نه...نه ...

منبع:abobakr231a.blogfa.com