ظهر لپتاپ رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذیرایی در جوار خانواده

5 دقیقه اول خونواده

5 دقیقه دوم خونواده

1 دقیقه بعد مامانم : لپتاپت سوخته ؟

من : نه

3 دقیقه بعد بابام : اینترنتت شارژش تموم شد ؟

من : نه

اندکی بعد بابام : چی شده حالت خوب نیست؟

من : نه چطور ؟

یذره بعد مامانم : تو چته ؟ چرا سرت تو لپتاپ نیست ؟

من : خب گفتم یکم بیام پیش شما بشینم

بابام : مطمئنی طوری نشده ؟

مامانم : خب بگو چرا اینجوری میکنی آخه ؟

هیچی دیگه پا شدم اومدم لپتاپ رو روشن کردم