مصاحبه با سجاد.آ.ن
در این مصاحبه خواستیم به سراغ عرفان.م.ح برویم که ناگاه در میانه راه سجادی به ما حمله کرد ما سخت پریشان شدیم و برای فرار تلاش کردیم
ولی سجاد که کنه مانند به ما چسبیده بود باعث نا امیدی ما شد
پس با هم سوار اتوبوس
شدیم بسوی خانه(چه کتابی نوشتم به به
).
در اتوبوس
من:سجاد تو از مدرسه حلی 5 راضی هستی؟
سجاد:امین یه گوشی دیدم وای نمی دونی چیه خیلی خفنه!!!
من:حالا باشه،می گم تو از مدرسه حلی 5 راضی هستی؟
(این رو تفریحی گذاشتم ربطی به بحث نداره)
سجاد:اسمش اچ تی سی اکسپلورره!!!(آخه خدایی این خفنه؟)
من:حالا جواب سوال منو بده.
سجاد:بابا جواب سوالت که معلومه(راست هم می گه هاجوابش واضحه)،نمی دونی تو دست چه نمایی داره خیلی باحاله.
من:باشه ممنون که جواب سوالم رو دادی.
سجاد:نظر تو چیه.
من:به نظر من پول هات رو جمع کن تابستون لب تاپ بخر پولات رو حروم نکن.
بعد از کمی سکوت
سجاد:باشه به حرفت فکر کردم فقط به خاطر تو اچ تی سی وان ایکس می خرم!!!
من:مگه پولت به اون می رسه؟؟؟
سجاد:نه خواستم بخندیم.
در اینجا نه جواد بود و نه هیچکدوم دیگه از بچه ها(حذف به قرینه لفظی)که یه سیلی بر صورت سجاد بنوازد
و من هم چون داشتم کار فرهنگی انجام می دادم
این کار در آن لحظه برایم عار بود
.پس ناچارا به مصاحبه ادامه دادم.
من:سجاد حداقل وایسا یه چیز خوبی بخر.
سجاد:وای امین این قدر از گلکسی 3 بدم میاد اه اه اه(گلکسی هم از تو بدش میاد برادر
).
من:بابا اصلا بسه دیگه حالم از گوشی به هم می خوره.
سجاد:ولی لب تاپ هم چیز واجبیه ها.
من:خب من هم همینو می گم دیگه.
سجاد:وای اینقدر از این سونی بدم میاد.
یعنی واقعا این بچه های کلاس ما خیلی بی مسئولیتن اینجا باید دست جمعی می گفتیم سجاد خفه شو حیف...
من:سجاد بسه دیگه لطفا یه چند دقیقه حرف نزن خب(همون خفه شو ولی فردی نه جمعی
).
سجاد:می خوام واسش قاب هم بگیرم.
من:واسه چی قاب بگیری(برای چه وسیله ای؟)؟
سجاد:واسه گوشیم دیگه.
من:سجاد ازت خواهش می کنم بسه دیگه.
سجاد:به نظر من سیمبین از اندروید بهتره کاش گوشی نوکیا بگیرم.
(اصلا من رفتم دیگه)
خب شما حتما قبول دارید که هر انسانی صبری دارد؟
و حتما قبول دارید که هر صبری لبریز می شود؟
و به من هم حق می دهید که به این درجه رسیده باشم؟
و این که سجاد را بزنم له کنم؟
و اینکه اگر سجاد له شود نمی تواند به مصاحبه ادامه دهد؟
دیدید مشکل چه منطقی حل شد؟
اما افسوس که قبل از اینکه من بخواهم کاری انجام بدهم بچه های مدرسه(نمی دونم چطوری) فقط به عشق زدن(له کردن) سجاد خودشون رو به اتوبوس رسونده بودندو از شیشه می پریدند تو.(مثل فیلمهای وسترن که با اسب دنبال قطار می روند و می پرند روی قطار
یا کبری 11 که از روی ماشین خودشون
می پرند روی کامیون بقلی.)
بروید دیگر تا مصاحبه بعدی.
نفرات بعد:
کلیله و دمنه(تسلیمیان)
ناخدا و جزیره گنج(آرزو و آیپدش)
پت و مت (افسران)
خاطرات یک بچه چلمن(میرحاجی)
اگر هم کسی داوطلبه تو نظرات نظر بده.
و
.
.
.
امین:چشم