در سالهای بعد از اون سالها در استان حسن آباد


شرقی شهری بزرگ مایل به کوچک به نام اسفیلان بود


که خانواده بیز گول در آن زندگی نمی کردند    بلکه کار


می کردند . محل زندگی آنها در شهر نیمه بزرگ


افسیلان بود که در چهل و شش کیلومتری شمال


شرقی اسفیلان بود . ان ها در یکی از توابع  امپراتوری


تانقوز بود .


شاید از خودتان می پرسید که من اشتباه کردم ولی


درست گفتم . امپراتوری تانقوز چهار صد سال بود که به


پایتختی اسپیدان در شمال غربی اسفیلان در سواحل


دریاچه ی ارسکیا حکومت می کرد ، ولی عمر او تمام


شد و امپراتوری دونقوز به آنجا حمله کرد


و امپراتوری تانقوز (123 A.S ، 526 A.S ) به پایان رسید .


امپراتوری دونقوز به مردمش زیاد اهمیت نمی داد ولی


مردم در آرامش بودند .


خب، حالا بریم سر اصل داستان ! بیزگول کشاورزی می


کرد و داشت آهنگی رو به زبان تانقازول می خواند :


عمله دسته دسته ،...


ییهو (یکهو) بازگول داتنزاخول دوست صمیمی اش با روز


نامه ی اسفیلان تایمز آمد :FDC',G HDK, FO,K !!


بیز گول گفت : چی میگی ؟!


بازگول گفت : ببخشید ، یادم رفت Alt +Shift بگیرم ، در


جمله بالا گفتم که بیز گول ، اینو بخون !!!


- خب چی نوشته ؟


- نوشته یک وسیله به اسم موبایل درآینده ساخته


خواهد شد که بهترین نوعش مارک GLX 2690 هستش


چون که توی جیب راحت جا میشه !


- عجب ! اه ... اون پایین هم نوشته گاری پراید با دو


اسب سفید ! به راحتی در خیابان راه می رود !


- راستی ! شنیدی که دیگه کشاورزی فایده ای نداره ؟


-نه ! چرا ؟


-چون که دوباره اب گرون شده ! من مزرعه ی خودمو ول


کردم دارم لشگر جمع می کنم تا بریم و تو کوه شهر و


دامپروری کنیم و شهر بسازیم !


- فکر خوبیه اسبمو با وسایلش تو اسطبله ، دوستام رو


هم صدا کنم ،  می شیم سی نفر ! بریم !


هردو راه افتادند و رفتند و تا شب سی نفری به سمت


دشت بزقوز رفتند .



پایان قسمت اول