در راه رفتن به دشت ، ببری را دیدند که


 آهویی را 


گرفته و می خورد . هیچ نترسیدند و با


 تمام شجاعت


فرار کردند .


ببر که دید عده ای اسب سوارند که آمده

 اند به دشت


بزقوز و اسب ها هیچگاه در دشت بزقوز

 زنده نمی


مانند ، سریع GLX 2690 خود را در آورد و

 به


دوستانش زنگ زد


 وگفت : زود باشید اسب سوارا اومدن !!


-الآن اومدیم ...  .


ببر ها با سی نفر در برابر سی سوار کار


 آمدند .


اسب سواران برای جنگیدن اول اسبهای


 خودرا


فرستادند و اسبها همگی توانستند


 بیست و دو ببر


را بکشند ! بهعد خودشان دست به کار


 شدند و


توانستند نه ببر را بکشند . ولی ضرر


 بزرگتر


ی این جنگ برایشان داشت . تمامی


 اسب های


شان مردند و می بایست پیاده تا شهر


 غوسگولی


ه می رفتند . شهر غوسگولیه مرکز دشت


 بزقوز

بود .


اما سفرشان خطرناکتر نیز بود . انها باید پیاده می

رفتند و این خیلی خطرناک بود .

 اما یک چیز باعث

خوشحالیشان شد ، وآن تابلوی شتر زره پوش فروشی

بزقوز بود .


انها در ازای یک گوشی GLX  فقط مدل هایی از آن

که در جیب جا می شد ، سی شتر زره پوش گرفتند .


آن ها با شتر های زره پوش توانستند بهترین سفر را

داشته باشند ، یک لشگر صد نفری را بدون درگیری

غارت کنند و گاری ای پر از غذا و زره های جنگی

و زره برای شتر

و شمشیر ، آنها با چادرهایشان اردوگاهی دور از

محل آن لشگریان زدند ، شتر هایشان را دو زره دار

کردند ، خودشان را دو زره بستند و به گاری شتر

بستند .


شب شد و همگی خوابیدند ، نصفه شب یکی از آن ها


بیدار شد و گفت : بچه ها ! همگی ستاره ها را در


بالای سرتون می بینید ؟ شتر هارا نیز در کنارتون

میبینید ؟


-بله ، چطور؟


-خب این یعنی چه ؟


-یعنی این که خلقت چقدر بزرگه.


-نه احمقا ، این یعنی این که چادرهامونو دزدیدن !


-ای وای !


صبح شد و همگی بیدار شدند .

 خوشبختانه دزدان

فقط چادر ها را برده بودند و یکی از GLX  ها را.


بعد به را افتادند و در مدت کوتاهی به غوسگولیه

رسیدند .


تیر های تیرکمانها آنها را غافل گیر کرد !

 ولی بر

آنها بی تاثیر بود . آنها نیز به غوسگولیه حمله کردند .


غوسگولیه شهری زیر ستمهای حاکم بدش ادیوت بود

. برای همین ، مردم از آنها ناراضی بودند و فقط

صد نیزه دار و پنجاه کماندار مبارزه کردند . و به

همین دلیل ، تونستند همه لشگریان را کشته و پیروز

شوند و ادیوت را بکشند و بر غوسگولیه حکومت

کنند . البته ، غوسگولیه شهری بود که هنوز عضو

امپراتوری دونقوز نشده بود . و عضو هیچ

امپراتوری ای نبود و حاکمیت محلی داشت .

پایان قسمت دو