بانام و یاد خدا
اژدهای پارسی
صبح یک روز زیبا بود.متین داشت آماده می شد تا به مدرسه بره.صورتشو شست و اومد نشست سر میز تا صبحونشو بخوره.مامانش به متین گفت:((متین جان امروز کارنامه حاتونو می دن ببینم چی کار کردی.))
_ نه مامان احتمال زیاد نمره هام خوبه امتحانامو خوب دادم.
_ حالا معلوم می شه ، امروز کارنامتو می گیرم هر گُلی زدی به سر خودت زدی.
خلاصه متین رفت به مدرسه و بعد از گذروندن شش زنگ کلاس درس – که البته همشو خواب بود – برگشت خونه و چشمتان روز بد نبیند ...
البته داستان اصلی ما از اینجا شروع نمی شود و ما به خاطر این از خدا متشکریم چون اگر داستان ما همین بود با جنگ بزرگی در خانه متین اینا مواجه می شدیم.
داستان اصلی ما در حدود هزار سال بعد از این داستان در مورد جنگی کوچکتر از خونه ی متین ایناست.
در این زمان هیچ انسانی زنده نیست.درحدود 250 سال بعد از ماجرای متین موجودات فضایی به زمین حمله کرده و تمامی انسان هارا برای آزمایشاتشان بردند و حالا در زمین فقط حیوانات باقی مانده بودند و زندگی خوشی داشتند.
زمین آرام بود تا یک روز که آن کلاغی که در کتاب سوم دبستان دیدیدش و تنها باسواد حیوانات بود یکی از کتاب های متین را پیدا کرد و خواند داستان این کتاب در مورد جنگ موجودات دریایی و خشکی بود.
کلاغ که خیلی فضول بود رفت تا داستانی که خوانده را برای موجودات دیگر تعریف کند.در راه به روباه برخورد کرد و تا آمد داستان را برای روباه تعریف کند روباه وسط حرفش پرید و گفت:((ببین کلاغ جون اون موقع که بهت گفتم صدات خوبه پنیر داشتی وگرنه صدات خیلی هم بده منم نیازی به کتاب ندارم چون سواد خوندنشو ندارم پس راحتو بکش و برو و برای بقیه داستان بخون.))
کلاغ ناراحت شد و به سراغ حیوانات دیگر رفت ولی هیچ کدامشان حاظر نبودند که کلاغ داستانش را برایشان بگوید.
تا آخر که کلاغ پیش شیر سلطان جنگل رفت و داستان را برایش گفت.شیر تحت تاًثیر قرار گرفت و پس از مشورت با وزیرانش یعنی گرگ و روباه تصمیم به شروع جنگی بزرگ کرد ولی این جنگ میان موجودات خاکی،آبی و هوایی(پرندگان) بود.
جنگ سختی در گرفت و موجودات خیلی سریع همدیگر را می کشتند.
اولین گروهی که شکست خورد گروه پرندگان بود.
این گروه بسیار قوی بودند ولی چون شب ها روی درخت می خوابیدند میمون ها و پلنگ ها همه ی آنها را از بین بردند و پس از مدّتی طولانی میان حیوانات خشکی و آب همه ی حیوانات مردند.حتما می پرسید آخری چطور مرد؟ خب از گرسنگی.
تا 700 سال بعد از این داستان هیچ موجودی روی زمین نبود تا اینکه ...