اولین کاری که کردند دستور دادند فقط شتر و گاو و گوسفند تربیت شوند و پرورش اسب ممنوع است .
سپس کارگاه تولید GLXزدند و استخدام کارگر کردند . سپس گفتند که تا جا دارد باید انبار ها را از آهن و سنگ و چوب و سنگ و قیر و آب و GLX پر کنند . مردم نیز همگی گوش دادند وهمه ی کار ها را انجام دادند و بیزگول را به عنوان حاکم و فرمانده کل شهر قبول کردند .
سپس دیواری به قدری بزرگ درست کردند که پای بابا لنگ دراز نیز به انتهای آن نمی رسید ! به قدری عریض که کمر بندی آزادگان از او کوچکتر بود و در داخل آن نیز انبار آب و غذا و در بالای آن انبار مواد اولیه بود و در بالاتر از آن خانه های مردم و در داخل شهر نیز بازار و محل کار و ادارات و کارخانه ی گاری سازی سایپای نا مطمعن و کارگاه GLX بود .
بسیار سریع دستور ساخت کمان های زنبوری نیز داده شد و تعداد زیادی سرباز کماندار زنبورکی به بالای دیوار ها فرستاده شدند ، بیش از ده هزار نفر !
سپس به هزار شتر دو زره بستند و به پنج هزار دیگر نیز شتر یک زره دار دادند با یک کمان زنبورکی و یک GLX و صد گاری شتر دار ، پر از تیر و تبر .
اما این ها اگر چه شهر را قوی می کرد ، ولی تا چند ماه دیگر لشگر صد هزار نفری امپراتوری دونقوز خواهد رسید و این ها باید تا می توانند انبار هارا پر کنند و غذا ذخیره کنند .
بیز گول یک دیوار بزرگ چوبی دورزمین های کشاورزی
مردم کشید و چهار قلعه دور شهر ساخت تا جوانان شهر در آن تحصیل و خدمت سربازی بگزرانند .
بیز گول لشگری سی هزار نفری را به سوی دورا دور دشت بزقوز برد تا تمام اردوگاههای دونقوز و فرقوزشرقی
و فرقوز غربی را از بین ببرد .
لشگریان به راه افتادند تا کارهای بالا را انجام دهندو دادند.
اما چیزی جالب و خوب پیدا کردند ! یک چوپان دروغ گو!
بیزگول گفت : بچه ها ! این چوپان مربوط به امپراتوری فرقوز شرقی است ! اگر تمام صد هزار شتر و گاو و گوسفندانش را ببریم ، امپراتوری اش به حرفش گوش نخواهد کرد !
-خوب اگر خودش را بکشیم نیز نمی گوید !
-بابا خودمونی بگید خسته شدیم !
بیز گول گفت :باشه بابا برشون دارید ببریمشون
-چوپان که لشگر را از دو دید سریع سعی کردIPhone 5 خودش را در بیاید و آخر مجبور شد جیبش را پاره کند .
در این مدت زمان نیز فحشهای خاصی را به شرکت اپل داد .
چوپان : الو فرقوز شرقی ؟
-نه خیر این جا اورشلیم هست .
-اشتباه گرفتم ،ببخشید .
-الو فرقوز شرقی ؟
-بله ، بگو چوپان دروغگو !
-لشگری سی هزار نفری از غوسگولیه Questagulia
اومدن دارن همه چیزم رو می برن !
-ها ها ها ها...خخخخخخ.... خیلی باحالی ! آخه غوسگولیه به زور صد تا معتادداره هیچ کسی توش حق بیرون اومدن نداره
چطور سی هزار نفر اومدن تورو غارت کنن ؟
-(بوق آزاد )...
لشگریان نیز با چوپان دروغ گو به صورت صلح آمیز برخورد کردند و او را در جنگل تمساح ها آزاد کردند تا در آزادی کامل زندگی کند .
بدین ترتیب مردی بسیار شکیبا و معصوم و دروغگو سر از روی جهان بست و آخرین دارایی های ناچیزش یعنی صد هزار شتر و پنجاه هزار گاو و بیست هزار گوسفندش را به امپراتوری نیازمند یعنی امپراتوری بزقوزاهدا کرد .
امپراتوری نیز آنها را به مردم داد .
جمعیت و لشگریان غوسگولیه هر روز بیشتر میشد و این شهر تا هفت سال فقط از نواحی امپراتوری بزقوز و دشت بزقوز مراقبت می کرد .
هفت سال بعد ...
اکنون در سال 500 A.S هستیم .
بیز گول اکنون بیست و پنج ساله است و شهرش بزرگترین و پر جمعیت ترین شهر جهان بود و لشگری پانصد هزار نفری داشت و می خواست کاری جدید انجام دهد ، بلی به جای تصرف شهر شهری جدید شهری درست مانند شهر غوسگولیه و حتی بزرگتر بسازد .
اکنون تا جا دارد منابع و نصف جمعیت و لشگر غوسگولیه به صد کیلومتر شمال غوسگولیه رفت وشهری با نام گستولیه ساخت.
سه سال بعد این شهر تمام شد و ساخته شد و اکنون امپراتوری او دو شهر داشت .
پایان قسمت سوم