به ادامه مطلب بروید
http://uplod.ir/b6v7w6vzuvzc/P1020409.JPG.htm
امروز یک اتفاق جالب افتاد من امروز از همه زودتر رسیدم مدرسه و یک توپ پلاستیکی پیدا کردم . هیچ کس تو مدرسه نبود یکدفه پشتسرم یه چیزی گفت تق برگشتم دیدم یه چیزی خورد توی یک درخت و با کله رفت توی زمین رفتم دیدم یه یاکریمه(فاخته)برش داشتم ببرم بدمش به فروشنده بوفه که تا زنگ آخر واسم نگهش داره ولی متاسفانه از پرنده می ترسید. همون موقع خانم سرایدار مدرسه اومد گفت بده من نگهش می دارم من یه لحظه خواستم بگم نه ولی توی رودروایسی پرندرو دادم بهش آخه می دونید با یه نگاهی گفت بده من نگهش می دارم که انگار همین الان می خواست کبابش کنه.
خلاصه تا زنگ آخر من نگران این بودم که امروز به بچه ها غذا یاکریم کباب ندهند تا اینکه زنگ آخر خورد و من رفتم یاکریمو گرفتم و آوردم خونه بهش کمی برنج پخته دادم کلی خورد . راستی اینم عکسش:
پ ن پ های جدید
یکی دو نمونشو ببینید اگه خوشتون اومد برید ادامه مطلب
زیر کتری رو روشن کردم قوری رو گذاشتم روش ، مامانم میگه میخوای چایی بخوری ؟ گفتم پَ نَ پَ غولش فحش داده میخوام بخار پزش کنم !!!
.
.
با دوستم نشستیم عکسای عروسیه اون یکی دوستمو نگاه میکنیم میگه سارا شوهرش کچله ؟ گفتم پَ نَ پَ مو داره فقط فرقشو گشاد باز کرده !!!
.
.
میخوام برم خونه چشام قرمزه به رفیقم میگم چشام قرمزه ؟ میگه آره میخوای همینجوری بری ؟ گفتم پَ نَ پَ وایمیسم تا سبز بشه بعد حرکت میکنم !!!
.
.
دیروز سوار تاکسی شدم یه آقایی پیشم نشسته بود هی میرفت که بخوابه و کج میشد سمت من ! صداش زدم میگه : اذیت میشید ؟ گفتم : پَ نَ پَ صدات زدم که بگم سرتو بذار رو شونه هام خوابت بگیره !!!
.
-دیشب خوابتو دیدم، با یه لباس خوشگل نارنجی اومدی در خونهمون، هر چی گفتم بیا تو، نیومدی! گفتی کار دارم، برو آشغالاتو وردار بیار
.عکس همسرتون را همیشه همراه داشته باشید و با هر مشکل بزرگی
که برایتان پیش آمد به آن نگاه کنید تا بدانید مشکل بزرگتری هم هست
نسخه جدید آموزش رد شدن ازخیابان به کودکان اول به سمت چپ که محل عبور ماشینهاست نگاه میکنیم بعد به سمت راست که محل عبور موتورهاست نگاه میکنم بعد به سمت بالا نگاه میکنیم که محل سقوط هواپیماست سپس با روحی سرشار و قلبی مطمئن پا به خیابان می گذاریم
.پلیس راه مناطق کوهستانی و برفگیر اعلام کرد: ماشینهایی که زنجیر ندارند سینه بزنند.
از یارو میپرسند پتروس کی بود؟ میگه یه دهقان فداکار بود که وقتی گرگ یوسفش را خورد، رفت زیر تانک و انگشتشو کرد تو چشم راننده قطار!
از برادران یوسف پرسیدن وقتی یوسف را در چاه انداختین چه گفت : گفت شلپ
یارو اومده میگه جا گرفتی ؟ میگم بله ! میگه میاد ؟ میگم آره ! خلاصه یارو رفت ! خلاصه عموم رسید و منو دید که ایستادم توی جا پارک !میپرسه جا گرفتی واسم ؟ گفتم بله عمو !
نیم ساعت بعدش با پسر عموم رفتیم کوه تا اون لحظه خیلی خودمو کنترل کرده بودم ؛ نفس نفس زنان رسیده بودیم تا وسطاش که ازم پرسید : خسته شدی ؟ و من از اونجا هولش دادم پایین و دو تا پا با یه دستش شکست !!!
نتیجه اخلاقی : هرگز پَ نَ پَ رو تو خودتون نریزید !!!