ترجمه درس نهم (الدرس التاسع) پایه سوم راهنمایی

الدرس التاسع درس نهم

ملابس العید لباس های عید

خرج ناصر من البیت ناصر از خانه خارج شد .

الشارع مزدحم خیابان شلوغ است

الناس مشغولون بشراء الملابس و الفواکه و....

مردم مشغول خریدن لباس ها و میوه ها و.. هستند .

العید قریب عید نزدیک است

آه ... ماذا البس ؟ آه ... چی بپوشم ؟ (چه چیزی بپوشم)

اصدقائی یلبسون لباسا جدیدا . دوستانم لباسی نو می پوشند .

ولکن ... نحن .. ولی .... ما ...

بعد وفاة أبی بعد از مرگ پدرم

أمّی مسؤولة عن تأمین معاش العائلة

مادرم مسئول (عهده دار) فراهم کردن وسایل زندگی خانواده است

هی مشغولة من الصباح حتی اللیل بالحیاکة

او از صبح تا شب مشغول بافندگی است .

فکیف نطلب منها لباسا جدیدا ؟ پس چگونه از او لباسی نو بخواهیم ؟

فی الزقاق درکوچه

فجأة ... ماهذه ؟ کأنّها محفظة . ناگهان.. این چیست؟ مثل اینکه (گویا) یک کیف است .

فتح المحفظة کیف را باز کرد

یاالهی .... نقود ... نقود کثیرة خدای من ... پولها ... پولهایی زیاد

رجع بسرعة الی البیت باسرعت به خانه برگشت

فی البیت درخانه

الامّ : مِن این هذه النقود؟ هل.... ؟ اعوذ بالله .

مادر : این پول ها از کجاست ؟ آیا ..... به خدا پناه می برم ..

ناصر: أماه .. أماه . وجدتُ فی الزقاق و لااعلم لمن هذه النقود؟

ناصر : مادر..مادر.. درکوچه یافتم و نمیدانم این پولها برای کیست؟

عجیب .. ولکن .. عجیب است .. ولی ..

اُخرج و إذهب بسرعة و إبحث عن صاحب النقود

خارج شو و به سرعت برو و به دنبال صاحب پول ها بگرد

فی الزقاق درکوچه

رأی ناصر ورقة علی الجدار ناصر ورقه ای (برگه ای) را روی دیوار دید

اعلان

محفظة مفقودة بهذه الصفات ....... فاضل

اطلاعیه کیف گم شده ای با این مشخصات.... فاضل

ذهب بسرعة الی حانوت حاج فاضل

باسرعت به مغازه جاج فاضل رفت

جعل المحفظة امامه کیف را درمقابلش گذاشت

فرح بشدة شدیدا خوشحال شد

الهی اشکرک ... الهی .. آه .. شکرا خدای من شکرمیکنم تورا ... خدایا ... آه .. شکر

وبعد لحظات قال و بعد از چند لحظه گفت

أنا بحاجة الی عامل امین . هل تقبل ؟

من به کارگری امانت دار نیاز دارم . ایا قبول میکنی ؟

نعم ... ولکن ... انا تلمیذ بله ... ولی ... من دانش آموزم

لابأس .احضر فی الحانوت بعد المدرسة

اشکالی ندارد . بعد از مدرسه در مغازه حاضرشو

حسنا .. واما جائزتک... فانا ادفع لک الان اجرة شهر

بسیار خوب .. واما جایزه ات .. من الان حقوق یک ماه را به تو میدهم (می پردازم)

فرح ناصر بشده و ذهب الی السوق

ناصر به شدت خوشحال شد و به سوی بازار رفت

ثم رجع الی البیت مع الملابس و الاطعمة و....

سپس با لباس ها و میوه ها و... به خانه بازگشت

و شرح لهم القصة و داستان را برایشان شرح داد

فرحوا کلهم... فشکروا ربهم همه آنها خوشحال شدند و پروردگارشان را شکر کردند.

منبع:abobakr231a.blogfa.com